مهانداري اقا رادوي ن
چند روز پيش خاله هاي ماماني از گرگان اومدن خونمون پسر كوچولوي ما همون لحظه اول از خوشحالي داشت بال در مياورد و همش مي خنديد و به همه مهمانها خوش امد مي گفت خاله هام هم مدام قربون صدقش مي رفتند پسر كوچولو هم به خاطر قدر داني به همشون پستونك تعارف مي كرد خلاصه شبش با خاله و شوهر خاله راهي حرم شديم ورودي حرم به خاله معصوم گير داده بودن كه چرا بدون جوراب اونم با پاهاي لاك زده اومده منم زودي جورابمو دراوردم و بهش دادم اونجا را د و ي ن و دادم به باباش ما هم رفتيم قسمت زنونه يك دل سير زيارت كرديم منو خاله معصوم هم كه هم سن بوديم كلي با هم تجديد خاطره كرديم ساعت 12 شب از حرم اومديم بيرون مثل اينكه رادو ي ن كوچولو باباشو خيل...
نویسنده :
مامان
14:45